گپ با نظامی آمریکایی (3)
 
ستون آزاد
گاهنامه ی طنز
 
 

 

سربازان ارتش آمریکا

 

به اون نظامی آمریکایی که خیلی روان فارسی حرف می زد خیره

 

شدم. روی سینه اش به حروف لاتین نوشته شده بود: مارتین.

 

یعنی اسمش مارتین بود. مارتین برخلاف بقیه آمریکایی های مستقر

 

توی اون کانتینر اسلحه نداشت. اولین قسمت بازجویی که اسم و

 

مشخصات ظاهری بود رو هم انجام می داد. مارتین بعد از چند دقیقه

 

 سکوت گفت:

 

 اگه همینطوری ساکت باشید براتون آزادی میاریم. پرسیدم: آزادی؟

 

 گفت:سیگار آزادی. و ادامه داد: آره سیگار آزادی.

 

آخه توی ایران فقط سیگار تیر هست. ما براتون سیگار آزادی میاریم.

 

 من که پاک گیج شده بودم برای اینکه وانمود کنم کم نیاوردم سرم

 

رو تکون دادم و لبخند تلخی زدم در صورتی که منظورش رو نفهمیده

 

بودم. بعد از چند ثانیه خودش ادامه داد که: دو نفر با هم جنگ

 

داشتن. صدام و ... به خاطر اونها 2 میلیون نفر کشته شدند.

 

من که این حرف مفتش رو شنیدم، اعصابم خورد شد و می خواستم

 

 چیزی بگم که بچه ها با اشاره بهم گفتن خفه شو! اینجا جای قلدری

 

 نیست.

 

بعد دوباره خودم رو کاملا ریلکس نشون دادم و از نظامی آمریکایی

 

پرسیدم: شما ایرانی هستید؟

 

مارتین گفت:

 

نه. ولی افتخار می کنم ایرانی باشم. البته به غیر از آخوند.

 

تو دلم گفتم: معلومه که آمریکایی ها دل پری از روحانیت دارن. 

 

بعد رو به مارتین گفتم: پس خیلی خوب فارسی صحبت می کنید؟

 

گفت: آره همینطوره. بعد از چند دقیقه گفت: اگه ما از شما

 

انگشت نگاری نکنیم عراقی ها شما رو تیکه پاره

 

 می کنند. انگشت نگاری برای امنیته. همین حین بغل دستم که یکی

 

از رفقای شوخم نشسته بود بهم تنه زد و اشاره به اون سرباز

 

آمریکایی که قیافه اش شبیه چینی ها بود کرد و گفت:

 

این افغانی این جا چیکار می کنه؟

 

آقا من یه لحظه حس کردم که الان منفجر می شم. هی سعی

 

 می کردم خندم رو قورت بدم ولی نمی شد آخرش زدم زیر خنده.

 

  اطرافی ها مون هم خندیدند. بعدش دوباره من شروع کردم به

 

صحبت و گفتم:

 

البته اخباری که مردم توی ایران درباره آمریکا می شنوند با

 

حرفهای شما فرق داره. مارتین گفت: مثلا چی؟ گفتم: مثلا تظاهرات

 

 ضد آمریکایی که تو کشور های مختلف شکل می گیره. بعد گفت:

 

شما ماهواره هم نگاه می کنید؟

 

گفتم: توی ایران ماهواره هم هست ولی کم. قانونی هم نیست.

 

بعد یکی از بچه ها آروم گفت: پس اون کله تاست.

 

 بعدش هم همه با هم خندیدیم. نظامی آمریکایی که متوجه دلیل

 

 خندیدنمون نشده بود گفت: بگید. نترسید. اینجا آزادیه. اگه به من

 

 فحش هم بدید من ناراحت نمی شم. یکی از بچه ها هم اسکولش کرد

 

 و گفت: چرا شما با انرژی هسته ای مخالفید؟ جواب داد: انرژی

 

هسته ایی خیلی خوبه ولی اگه دست یه آدم دیونه بدن بهتر از اینکه

 

دست محمود احمدی نژاد باشه. من که از توهینش به نماینده مردم

 

ایران عصبانی شده بودم با کمال خونسردی گفتم: مثلا همین انرژی

 

 هسته ای. از بالای عینکش بهم نگاه کرد و من ادامه دادم:

 

چرا کره شمالی که تمام تاسیساتش رو از بین برد هنوز توی تحریمه؟

 

یه خورده مِن و مِن کرد و گفت: همین امروز توی اینترنت بودم و

 

 خوندم که قرار تحریم ها رو بردارند!

 

من هم که می دونستم کما فی سابق داره خالی می بنده

 

 گفتم: عجب اونم خیلی حال کرد که من رو مجاب کرد و با متانت

 

سری تکون داد و گفت: بله.

 

 

 

نظامیان آمریکایی 

 

مارتین هر چند دقیقه یکبار بیرون می رفت و

 

 بعد دوباره بر می گشت. بغل دست مارتین یه نظامی آمریکایی بود

 

که روی صورتش رو پوشانده بود و بعد از چند دقیقه روی صورتش

 

رو باز کرد و چشممون به جمال نحسش روشن شد. البته هنوزعینک

 

 دودی روی چشمش بود. تا مارتین بلند شد که بره بیرون دوباره اون

 

 سرباز آمریکایی صورتش رو پوشاند و یکی از بچه ها از مارتین که

 

 فارسی صحبت می کرد پرسید: چرا صورتش رو می پوشانه؟ مارتین

 

 هم گفت: می خواد عراقی ها نَشناسَنِش. بعد یکی دیگه از بچه ها از

 

 مارتین پرسید: شما چی؟ شما رو نمی شناسن؟ مارتین جواب داد:من

 

 رو می شناسن. ایران برای سر من دویست، سیصد میلیون جایزه

 

 گذاشته. من هم که فهمیدم دوباره داره خالی می بنده پرسیدم: چقدر؟

 

 گفت: دویست، سیصد میلیون. منم بلند بین بچه ها گفتم: عجب.

 

 خب توی این اوضاع گرانی پیشنهاد وسوسه بر انگیزییه. بعدش هم

 

 بروبچ با صدای بلند زدند زیر خنده. مارتین هم عکس العملی نشون

 

 نداد و از کانتینر بیرون رفت....

 

 

  

 

به زودی ادامه اش رو می نویسم.

 

سربازان ارتش آمریکا

 

به اون نظامی آمریکایی که خیلی روان فارسی حرف می زد خیره

 

شدم. روی سینه اش به حروف لاتین نوشته شده بود: مارتین.

 

یعنی اسمش مارتین بود. مارتین برخلاف بقیه آمریکایی های مستقر

 

توی اون کانتینر اسلحه نداشت. اولین قسمت بازجویی که اسم و

 

مشخصات ظاهری بود رو هم انجام می داد. مارتین بعد از چند دقیقه

 

 سکوت گفت:

 

 اگه همینطوری ساکت باشید براتون آزادی میاریم. پرسیدم: آزادی؟

 

 گفت:سیگار آزادی. و ادامه داد: آره سیگار آزادی.

 

آخه توی ایران فقط سیگار تیر هست. ما براتون سیگار آزادی میاریم.

 

 من که پاک گیج شده بودم برای اینکه وانمود کنم کم نیاوردم سرم

 

رو تکون دادم و لبخند تلخی زدم در صورتی که منظورش رو نفهمیده

 

بودم. بعد از چند ثانیه خودش ادامه داد که: دو نفر با هم جنگ

 

داشتن. صدام و ... به خاطر اونها 2 میلیون نفر کشته شدند.

 

من که این حرف مفتش رو شنیدم، اعصابم خورد شد و می خواستم

 

 چیزی بگم که بچه ها با اشاره بهم گفتن خفه شو! اینجا جای قلدری

 

 نیست.

 

بعد دوباره خودم رو کاملا ریلکس نشون دادم و از نظامی آمریکایی

 

پرسیدم: شما ایرانی هستید؟

 

مارتین گفت:

 

نه. ولی افتخار می کنم ایرانی باشم. البته به غیر از آخوند.

 

تو دلم گفتم: معلومه که آمریکایی ها دل پری از روحانیت دارن. 

 

بعد رو به مارتین گفتم: پس خیلی خوب فارسی صحبت می کنید؟

 

گفت: آره همینطوره. بعد از چند دقیقه گفت: اگه ما از شما

 

انگشت نگاری نکنیم عراقی ها شما رو تیکه پاره

 

 می کنند. انگشت نگاری برای امنیته. همین حین بغل دستم که یکی

 

از رفقای شوخم نشسته بود بهم تنه زد و اشاره به اون سرباز

 

آمریکایی که قیافه اش شبیه چینی ها بود کرد و گفت:

 

این افغانی این جا چیکار می کنه؟

 

آقا من یه لحظه حس کردم که الان منفجر می شم. هی سعی

 

 می کردم خندم رو قورت بدم ولی نمی شد آخرش زدم زیر خنده.

 

  اطرافی ها مون هم خندیدند. بعدش دوباره من شروع کردم به

 

صحبت و گفتم:

 

البته اخباری که مردم توی ایران درباره آمریکا می شنوند با

 

حرفهای شما فرق داره. مارتین گفت: مثلا چی؟ گفتم: مثلا تظاهرات

 

 ضد آمریکایی که تو کشور های مختلف شکل می گیره. بعد گفت:

 

شما ماهواره هم نگاه می کنید؟

 

گفتم: توی ایران ماهواره هم هست ولی کم. قانونی هم نیست.

 

بعد یکی از بچه ها آروم گفت: پس اون کله تاست.

 

 بعدش هم همه با هم خندیدیم. نظامی آمریکایی که متوجه دلیل

 

 خندیدنمون نشده بود گفت: بگید. نترسید. اینجا آزادیه. اگه به من

 

 فحش هم بدید من ناراحت نمی شم. یکی از بچه ها هم اسکولش کرد

 

 و گفت: چرا شما با انرژی هسته ای مخالفید؟ جواب داد: انرژی

 

هسته ایی خیلی خوبه ولی اگه دست یه آدم دیونه بدن بهتر از اینکه

 

دست محمود احمدی نژاد باشه. من که از توهینش به نماینده مردم

 

ایران عصبانی شده بودم با کمال خونسردی گفتم: مثلا همین انرژی

 

 هسته ای. از بالای عینکش بهم نگاه کرد و من ادامه دادم:

 

چرا کره شمالی که تمام تاسیساتش رو از بین برد هنوز توی تحریمه؟

 

یه خورده مِن و مِن کرد و گفت: همین امروز توی اینترنت بودم و

 

 خوندم که قرار تحریم ها رو بردارند!

 

من هم که می دونستم کما فی سابق داره خالی می بنده

 

 گفتم: عجب اونم خیلی حال کرد که من رو مجاب کرد و با متانت

 

سری تکون داد و گفت: بله.

 

 

 

نظامیان آمریکایی 

 

مارتین هر چند دقیقه یکبار بیرون می رفت و

 

 بعد دوباره بر می گشت. بغل دست مارتین یه نظامی آمریکایی بود

 

که روی صورتش رو پوشانده بود و بعد از چند دقیقه روی صورتش

 

رو باز کرد و چشممون به جمال نحسش روشن شد. البته هنوزعینک




امتیاز وبلاگ ها تا این لحظه

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 3 بهمن 1390برچسب:, :: 19:59 :: توسط : mahdi235

درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ستون آزاد و آدرس v.d.f.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 5
بازدید ماه : 108
بازدید کل : 26624
تعداد مطالب : 225
تعداد نظرات : 26
تعداد آنلاین : 1



کد پیغام خوش آمدگویی
Type in a word or phrase: