ستون آزاد
گاهنامه ی طنز
 
 

 

۲

 

صبح بود. بعد از اینکه نوبت اتوبوس ما رسید به طرف پایانه

 

مرزی مهران حرکت کردیم. غبار عجیبی منطقه رو پوشانده بود.

 

وارد ساختمان پایانه شدیم و منتظر بودیم که نوبت ما برسه و

 

از ایران خارج بشیم. مدتی زیادی رو در پایانه مرزی معطل

 

نشدیم. بعلاوه پایانه مرزی ایران از لحاظ امکانات رفاهی چیزی

 

کم نداشت. مشکلی که وجود داشت غبار عجیبی بود که منطقه

 

رو پر کرده بود که برای برطرف کردن اون مشکل هم ماسک در

 

پایانه تدارک دیده بودند.

 

نوبت کاروان ما رسید. قبل از کنترل گذرنامه و ویزا یکی از افراد

 

 پلیس مرزبانی ایران با لباس رسمی به اعضای کاروان ما که همه

 

جوان و نوجوان بودند گفت: اون طرف مرز آمریکایی ها هستند.

 

با اون ها همکاری کنید تا مشکلی برای کاروان پیش نیاد. از مرز

 

 ایران خارج شدیم. اون طرف مرز توی خاک عراق قیامت بود.

 

 کاروانها همه توی صف بودند. هوا هم گرم تر می شد. مدیر

 

کاروان که خیلی نگران بود دوباره به بچه ها تذکر داد: شوخی

 

رو کنار بگذارید که مشکلی برای کاروان پیش نیاد. در بین

 

صفوفِ کاروانها یک سرباز با تی شرت و شلوار پلنگی دیده

 

می شد. یک کلاه بر سر و یک عینک دودی هم بر چشمش بود.

 

با قدم های شمرده شمرده اش تکبر رو خجالت می داد. خیلی

 

دوست داشت وانمود کنه که آخرشه ولی برای من و رفقام که قبلا

 

هم کربلا رفته بودیم دیدن این صحنه ها تعجبی نداشت. از رفتارهای

 

اون سرباز جوون عراقی می شد فهمید که از قواعد نظامی هیچی

 

 بارش نیست مثل بقیه سرباز های عراقی، و فقط می خواد مثل 

 

فیلمهای آمریکایی ژست بگیره. راه رفتنش کاملا مصنوعی بود.

 

یه جوری قدم بر می داشت که کلتی که به پای راستش بسته بود

 

این ور و اونور می شد و به نوعی جلب توجه می کرد.

 

سرباز عراقی

 

در همین حین چند تا از بچه ها که تشنه بودند از صف کاروان

 

خارج شدند تا از آب سرد کن آب بنوشند. این سرباز عراقی هم به

 

طرف اونها رفت. همه بچه های کاروان داشتند از دور صحنه رو

 

می دیدند. سرباز عراقی جلو رفت و گذرنامه همشون رو گرفت.

 

بعدش هم همشون رو تفتیش کرد و بهشون اشاره کرد که:

 

دنبالم بیاید. بچه ها هم آب خورده و نخورده رفتند دنبال سرباز.

 

ما که از دور صحنه رو می دیدیم با بچه ها جریان رو ساده تلقی

 

می کردیم ولی بعد از چند ثانیه دیدیم که رفقامون رو به داخلی

 

یک کانتینر هدایت کردند. حالا دل مدیر کاروان مثل سیر و سرکه

 

می جوشید و هی سر ما داد می زد و می گفت: ترو خدا شوخی

 

نکنید. الکی الکی کل کاروان رو معطل می کنید. بعد سرباز همه

 

 کاروانهای جلوی ما رو ول کرد و به طرف ما اومد. دقیقا نمی دونم

 

دلیلش چی بود ولی شاید چون سن اعضای کاروان ما نسبت به بقیه

 

کاروانها پایین تر بود ما رو انتخاب کرد. یکی یکی گذرنامه ها رو

 

می گرفت و نگاه می کرد و بعد اشاره می کرد که به دنبالش بریم.

 

 اصلا حرف نمی زد و فقط با اشاره منظورش رو می رسوند تا شاید

 

با هیبت جلوه کنه. واقعا نمی دونستیم که چه خبره و چرا باید

 

 بازجویی بشیم. حتی نمی دونستیم باید به دست چه کسی بازجویی

 

 بشیم. تقریبا هر پنج یا شش نفر رو صدا می کرد و بعد از تفتیش

 

به داخل کانتینر هدایت می کرد. خلاصه گروه آخری که صدا زد

 

ما بودیم. یعنی من و چند تا از رفقام. اول گذرنامه هامون رو گرفت

 

و بعد تفتیشمون کرد و بعد هم دنبالش رفتیم. چند متر جلوتر

 

دوتا سرباز آمریکایی با لباس فرم ارتش آمریکا روی صندلی نشسته

 

بودند. روی دوش هرکدومشون یک تفنگ مشکی فوق العاده عجیب

 

و غریب بود که دو تا لوله داشت. یکی نازک و دیگری بسیار کلفت

 

 که احتمالا نارنجک انداز بود.

 

سلاح

 

به علاوه برروی پاهایشون هم یک

 

کلت بود و بی سیم هم بر روی یقه پیراهنشان نصب شده بود.

 

 پوتیناشون هم بدجوری توی چشم بود. هیکل تقریبا گنده ایی داشتند.

 

 روی بازوی هرکدام هم آرم USA به چشم می خورد.

 

 

سرباز ارتش آمریکا

 

 

اسمشان هم بر روی سینه شان نوشته شده بود که چون پشتشان

 

به ما بود نمی توانستم اسمهایشان رو بخونم. یکی از آن دو نیز

 

سیاه پوست بود. سربازان آمریکایی فقط نظارت می کردند و

 

سرباز عراقی ما رو تفتیش و گذرنامه هایمون رو به آمریکایی ها

 

تحویل می داد.

 

ما هم داشتیم از تعجب شاخ در می آوردیم و با حیرت به تجهیزات

 

آمریکایی ها خیره شده بودیم. در همین حین یک نفر با لباس فرم

 

ارتش آمریکا درب کانتینر رو باز کرد و اسم تک تک مان را

 

روان و با لهجه کاملا فارسی صدا کرد. دیگه داشتم دیونه می شدم.

 

توی سرم بزن بزن بود. با خودم می گفتم: مگه اینها ایرانی اند؟

 

پس آرمUSA  چیه؟ پس این لباس ها و تجهیزات چیه؟

 

یعنی با ما چیکار دارند؟ وسط درگیریِ ذهنیَم بودم که یکدفعه افکارم

 

پاره شد. سرباز آمریکایی به داخل کانتینر اشاره کرد و گفت:

 

بفرمایید. بفرمایید داخل. یه دفعه همه چیز عوض شد. بعد از اون

 

همه خشونت و تفتیش واژه محترمانه  بفرمایید خیلی عجیب بود!

 

 خلاصه دوستانم یکی یکی به سمت داخل کانتینر روانه شدند.

 

همین که نزدیک درب ورودی کانتینر شدم باد خنکی به صورتم

 

خورد و سرباز آمریکایی دوباره گفت: بفرمایید. رفتم داخل.

 

کاملا خنک بود. یکی یا دوتا کولر گازی توی کانتینر کار می کرد

 

و انصافا توی اون گرما کانتینر رو مثل سردخونه کرده بود. یه

 

نگاهی به دور و برم انداختم. 4 تا سرباز آمریکایی داخل بودند.

 

اولی روی صورتش نقاب زده بود و نمی شد ببینمش. دومی هم

 

یک سرباز سیاه پوست بود. سومی هم یک سرباز زن آمریکایی بود

 

و چهارمی هم یک سرباز آمریکایی بود که به قیافه اش می خورد

 

که چینی یا ژاپنی و یا.... باشه. اون سربازی که فارسی بلد بود

 

درب کانتینر رو بست و رفت پشت اولین میز نشست و به من

 

اشاره کرد و گفت: بشین. من هم که بدجوری قفل کرده بودم اول

 

آب دهنم رو قورت دادم و بعد رفتم روی صندلی نشستم. بقیه رفقام

 

هم داخل کانتینر بودن. بچه ها کاملا ساکت توی کانتینر نشسته

 

بودند. فقط گهگاهی آمریکایی ها با هم پچ پچ می کردند. یه دفعه

 

سرباز آمریکایی گفت: اگه همینطوری ساکت باشید براتون آزادی

 

 میاریم. من هم که وانمود می کردم خیلی ریلکس هستم گفتم:

 

آزادی؟ گفت: ...

  




امتیاز وبلاگ ها تا این لحظه

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 3 بهمن 1390برچسب:, :: 19:52 :: توسط : mahdi235

درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ستون آزاد و آدرس v.d.f.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 9
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 9
بازدید ماه : 112
بازدید کل : 26628
تعداد مطالب : 225
تعداد نظرات : 26
تعداد آنلاین : 1



کد پیغام خوش آمدگویی
Type in a word or phrase: