دوباره بازجویی! (5)
 
ستون آزاد
گاهنامه ی طنز
 
 

 

نوبت من رسید. حالا باید از صورتم دوتا عکس می گرفتند. یکی

 

کل صورت و دیگری نیم رخ. یه عکس هم از مردمک چشمم باید

 

می گرفتند. قسمت بعدی هم اثر انگشت بود. وقتی که نظامی

 

آمریکایی که ظاهرا یک چینی بود مشغول عکس برداری بود

 

بغل دستی او که مسئول اثر انگشت بود کانتینر را ترک کرد و

 

یک سیاه پوست جای او را گرفت. کار عکس برداری که تموم شد.

 

من هم خودم رو زدم به اون راه و پاسپورتم رو برداشتم و به

 

نظامی آمریکایی گفتم: finish؟ اون هم که حالت طبیعی من رو

 

دید و قبلش هم توی کانتینر نبود یه خورده مکث کرد و گفت:

 

go. من هم کاملا طبیعی گفتم: tanks. نظامی سیاه پوست هم

 

جواب داد:tank you. و من بدون اینکه اثر انگشت بدم از

 

کانتینر بیرون رفتم. خلاصه خسته و کوفته بالاخره سوار

 

اتوبوس شدیم که از طرف مهران به سمت نجف حرکت کنیم.

 

اتوبوس ما همراه چند تا اتوبوس دیگه از ایرانی ها حرکت کرد.

 

ما اتوبوس دومی بودیم. جلوی ما یک تویوتا که افرادش مسلح

 

بودند برای حفاظت حرکت می کرد. سرنشینان تویوتا لباس

 

قهوه ایی رنگ داشتند. اون تویوتا مال سپاه بدر(قوة الحکیمیه)

 

بود. توی مسیر بودیم که ناگهان اتوبوس جلویی ما یکدفعه راهنما

 

زد و بدون اینکه از سرعتش بکاهد از مسیر خارج شد. اتوبوس

 

ما هم فورا از مسیر خارج شد. با تعجب به خیابان نگاه می کردم

 

که دیدم چند نفربر آمریکایی از رو به رو می آید. از راننده دلیل

 

خارج شدنش از مسیر را پرسیدیم و او نیز گفت: اگر کنار نزنیم

 

شلیک می کنند.

 

خلاصه ما به نجف و بعد از آن به کربلا رفتیم از فضای معنوی

 

آنجا بهره مند شدیم. اما وقتی که سفرمان پایان یافت و قصد خروج

 

از مرز عراق را داشتیم دوباره به پست آمریکایی ها مستقر در

 

لب مرز ایران خوردیم. با خودمون گفتیم که لابد دیگه کاری با

 

ما ندارند. چون داشتیم به ایران بر می گشتیم. مجموعا 4 نظامی

 

آمریکایی بودند که یکی از اونها زن و دوتای دیگر سیاه پوست

 

بودند. بقیه هم داخل کانتینر بودند. هوا خیلی  خیلی گرم بود. از

 

روی دوش هر نظامی یک شلنگ آویزان بود که به کوله پشتیشان

 

وصل می شد. داخل کوله آب خنک بود و آمریکایی ها هر چند

 

دقیقه یک بار شلنگ رو داخل دهانشان می گذاشتند و از آن

 

می مکیدند. هیچ کدوم از این آمریکایی ها رو هم دفعه قبلی

 

ندیده بودیم. یعنی همشون قیافه هاشون جدید بود. اما همین که

 

اومدیم از جلویشون رد بشیم یکدفعه یه سرباز آمریکایی سفید

 

پوست و چاق اومد جلو و با صدایی نسبتا بلند گفت: stop.

 

usa 

 

بعدش گذرنامه هامون رو گرفت و به گوشه ای اشاره کرد و

 

گفت:go. بعدش هم به نشانه هماهنگی شصتی بلند کرد. ما

 

نیز برایش شصتی جانانه بلند کردیم. دوباره باید بازجویی

 

می شدیم. اما این دفعه برای چه؟ هیچ کدام نمی دانستیم




امتیاز وبلاگ ها تا این لحظه

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 3 بهمن 1390برچسب:, :: 19:50 :: توسط : mahdi235

درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ستون آزاد و آدرس v.d.f.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 10
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 10
بازدید ماه : 113
بازدید کل : 26629
تعداد مطالب : 225
تعداد نظرات : 26
تعداد آنلاین : 1



کد پیغام خوش آمدگویی
Type in a word or phrase: