خانه ات را اجاره داده ای و رفته ای جایی دور...
همراهت را فروخته ای، همراه همه ی نشانی هایش انگار
گویا در فکر کوچی هر روز
شنیده ام چهره ات نیز، همان نیست که بود
با خود چه کرده ای؟
با من چه کرده ای؟
باشد ... باشد
من هیچ نمی خواهم ... هیچ
فقط بگذار هر لحظه که دلتنگت شدم
هر وقت که دیوانه در کوچه ها گشتم و ندیدمت
هر آن که چشم هایم خیس شد از ندیدنت
کتاب چهره ات را در آغوش گیرم و برگ هایش را یک به یک نوازش کنم
فقط همین.
من که دیگر هیچ نمی خواهم ... هیچ